مرکز ارتباط همکاران الکترونیک هواپیمایی

Aviation Electronic Colleagues Communication Center

مرکز ارتباط همکاران الکترونیک هواپیمایی

Aviation Electronic Colleagues Communication Center

"باران" شعری از محمدرضا سبحانی

قبلِ خوابش یک نفر تنها شد و باران گرفت

در خیالش غرقِ در رویا شد و باران گرفت

 

خاطراتِ تلخ قبلی آمد و او را ربود

"من چه بدبختم" در او نجوا شد و باران گرفت

 

در خودش گم شد که شاید عاقبت پیدا شود

شورشی در جانِ او برپا شد و باران گرفت

بقیه شعر در ادامه مطلب  

 

مشکلاتِ شهرِ او آمد گریبانش گرفت

دزدکانه غرقِ در دنیا شد و باران گرفت

 

کودکی در حالِ گشتن توی سطلِ بازیافت

بازیِ فقرش در آن پیدا شد و باران گرفت

 

آن امانت هم شده شکلِ خیانت یا دروغ

عشق نه اما هوس معنا شد و باران گرفت

 

پس به دنبالِ یکی از مردمانِ مهربان

گشت و نه ، آخر بدی پیدا شد و باران گرفت

 

کس نمیداند چه آمد بر سرِ دریای پیر

اشکِ صد نسلِ بشر دریا شد و باران گرفت

 

چترِ زیبا را شکست و توی باران ها دوید

او و مومن تر از او ترسا شد و باران گرفت

 

ابرِ خوش باران صدایش زد که ای نامهربان ...

بی خدا تنها تر از تنها شد و باران گرفت

 

او کسی که میفرستد رحمتش در اوجِ غم

ابرِ رحمت آمد و غوغا شد و باران گرفت

 

پس کدامین سو جهانم میرود ، پرسید او

بدتر از بدتر شد و فردا شد و باران گرفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد